۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

خوشامدگویی به پاییز

شب وقتی که وارد دستشویی‌های میدان آزادی شدم. قبل از اینکه کمربندم را باز کنم و شلوارم را پایین بکشم نوشتم:

امروز وسطِ پاییز است.

وَ من می‌شاشم

به زردی روزها

امضاء.

ابراهیم اکبری دیزگاه

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

زخمه

یک لحظه ... یک زخمه، یک روزن
می‌شکفد خورشید در دل
آن لحظه ... آن روزن، آن زخمه
...
می‌کشاند، می‌رباید، می‌رهاندتا ابد

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

تقسیم تیمهای فوتبال

موضوع برای زمان تیغ علیشاه، نه یکم جلوتر.
من و وحید و توحید، 3 تفنگدار که همیشه با هم بودیم. خدا وکیلی دوران خوبی بود.اگه یکم با فکر بیشتری کارامون رو انجام میدادیم، اوضاع با حالا کلی فرق میکرد. تو اون زمان مانند تمام پسرها،بجز اون شاسکولاشون، فوتبال جز علایق ما بود. جالبیش این بود که ما در هر زمان و در هر مکان حالش و میبردیم. حتی تو یه اتاق 12 متری. نه نیاز به دروازه بود و نه نیازی به توپ. یه دفتر 40 برگ بود و ما 3 تا. آخ داشت یادم میرفت یه مداد هم بود.
خلاصه هر دوره از جام جهانی رو که میخواستیم راه بندازیم، کلی زمان بر بود.چرا که باید ابتدا تو هر قاره بازی های مقدماتی صورت میگرفت. تو ان بازیها شاید تیمی مثل مالدیو شانس داشت که به جام جهانی بیاد، ه ه شانس قهرمانی جهان رو هم داشت. تو اون بازیها تیمها تقسیم شده بودن. هر کس تیمهای با رنک بالا تا پایین رو داشت. تیمهای اولی برای هر کدوم: برزیل، هلند و آلمان بود... کلا الان که فکر میکنم کارمون بد نبوده ولی میتونستیم کارهای جالبتری با هم انجام بدیم که دادیم ولی باید هدفمند تر می بود. گروه گروه خوبی بود ولی از نظر مالی مشکلدار...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

مردم

دلم برای تمام مردم میگیره. نمی دونم چرا اما اینجوریه دیگه.