۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

شاه نویسنده

هنگام بازگشت یک دوری تو شهر کتاب زدم. از وحید لیست یک سری کتاب جدید رو گرفتم. کتابی بود به نام حکایت پیر و جوان نوشته ناصرالدین شاه. کتاب شاهکار نیست اما اگر این بنده خدا شاهی نمی کرد و همین نویسندگی رو ادامه میداد به گمانم موفقتر بود. اینم برا خودش جالب، شاهی با احساسات ظریف.

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

بازگشت

2 روز هست که رسیدم. وقتی که اونجا هستی گذر زمان رو نمی فهمی. باز سر در گم هستم. همه این 20 روز مثل اسلاید از جلوی چشمهام رد می شن. خیلی زود گذشت و من دوباره در حسرت اوون روزهای شیرین. از هواپیما تا امروز یک رمان رو تموم کردم.
بادبادک باز اثر خالد حسینی. هنوز اشکهای مامان در پس ذهنم هست. دلم براش بد جوری تنگه. پری بنده خدا باز تنها شد. نگاه معصومش بهم آرامش می داد. منتظرم سریع بیاد پیشم. یاد زحمتهای مامان که می افتم اشکهام سرازیر میشن. باید دوباره به تنهایی عادت کنم. سخت...خیلی سخت.