دلم برای تجریش و شلوغیش یه ذره شده. وقتی هم ایران بودم از روی عمد راههای شلوغ رو انتخاب میکردم. البته برای پیاده روی. عشقم این بود که از پارک وی تا تجریش پیاده برم خونه. خیلی کیف داشت. مخصوصا تو بهار که نسیمی خنک آدمی رو همراهی میکرد. گیر کردم تو این غربت و راه فرار نیست. الان نزدیکهای ظهر تو ایران هست و کم کم صدای مناجات رو میشه از امامزاده صالح شنید. آفتاب هم خودشو پهن کرده روی فرش اتاق بزرگه و خوابیدن زیر این آفتاب چه حالی میده. میخوام زیر همه چی بزنم و برگردم...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
inkare nisti momen, beshin sare jaat darseto bekhoon va inghadr ham ghor nazan;)
Ramin
ارسال یک نظر