با چه سرعتی داره میره. میره که برسه. به کجا؟ یه فرضیه قدیما داشتم. نگه الان ندارم. نه، اما یکجورایی از خودم دور شدم. چند مدتی میشه که خودمو گم کردم. یعنی تو کوچه پس کوچه های زندگی گم شدم. از اون همون چیزی که وحشت داشتم سرم اومد. بر گردیم به فرضیه، همیشه بر این باور بودم و هستم که هر چی میریم جلو تر وضع بدتر میشه. همون وضعیت قبلی رو حفظ کنیم هنر کردیم. من که خیلی وقته به ماکزیمم رسیدم و الان تو سراشیبی هستم. خلاصه اینکه وضعیت فعلی رو باید با دک و دندون نگر داشت.فقط همین..
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر