۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

من و خدا

تو این فکرم که پس از مرگ بدهکارم یا طلبکارم. طرف حسابم هم با خداست. بنده خدا حسابش جداست. فرض می کنیم با هیچ خلقی حساب کتاب ندارم. باید بگم رابطه ام با خدا بیشتر تجاری بوده تا چیزدیگه(شرمنده ام). به این فکرم که دفعه اول که خدا رو می بینم سر صحبت رو چطور باید باز کنم. این رو باید اضافه کنم که اوون دنیا هم انرژی یه معضل هست و جهنمی در کار نیست. اصل مطلب اینست که از خالق تشکر کنم یا نه وگرنه که همه بهشتی هستیم. یک مدتی بود که هم من حرفشو می فهمیدم و هم اوون حرف منو. بعدها اوضاع خراب شد. البته عقیدم اینه که خراب کرد. منم این وسط بی تقصیر نبودم. خلاصه گذشت و گذشت، کمی بهتر شد، ولی فکرمی کنم به خوبی قدیما نشد. نمی دوونم اگه بهش بگم چرا اوون نعمت رو بهم ندادی چه جوابی بهم میده. یک موقع نگه زیادیت میشد. اینو میدوونم که برای نعمتهایی که داده باید پاسخگوبود. .....
نمی خواهم همه این چند روز رو شرح بدهم، نتیجه نهایی اینکه اگر تو این عمر بتوانم نعمتها رو استفاده کنم و خودم از نتیجه راضی باشم نعمتهای بیشتری از راه میرسه، چراکه باید برای داده ها پاسخگو باشم.

هیچ نظری موجود نیست: