۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

دنیای ما

یکی بود یکی نبود اما هر چی که بود،آرووم نبود ولوله بود. حاج آقا دعا می خووند، ملای مکتب دم به دم بچه ها رو ادب می کرد خلاصه هر کسی کاری می کرد. اولش همه چیزه این دنیا سر جاش بود ولی وقتی رسید به دومش همه چیزش قاطی شد. حاج آقا قمار می کرد، ملای مکتب شده بود یه تاجر و بیا ببین چه ها می کرد. اما این اول و دوم برای مردم عادی هیچ فرقی نکرد. نم نمک مردم به این وضع عادت کردن. هیچ کس حسی نداشت. همه با خودشوون فکر می کردن شاید اگه سومش بیاد وضع بد تر میشه.......

هیچ نظری موجود نیست: