امروز شادم نمی کنند
که یادآورتوهستند(بورخس)
از سر کار که برمیگردم دنبال یک بوی آشنا میگردم. میخوام با توسل به اون روحم رو از این زندان تن آزاد کنم. اولین جا که میره سری میزنه به باغهای گردو و بادام پدربزرگ. میدونه که دیگه چیز قابلی یافت نمیشه ولی عادت و خودش میره. دنبال چشمهای مهربونش میگرده. تازگیها یک کشفی کرده....
جای بزرگی نیست. ولی تا تموم سوراخ ها رو نگرده بر نمیگرده. بر خلاف بورخس که از درختای مذکور شاد نمیشه من کلی لذت می برم. این دنبال بوی آشنا از بچگی بامن هست و ربطی به زمان و مکان نداره. در این سفر روح، آنقدر تصویر در ذهنم شکل میگیره که نمیذاره چیزی بازگو کنم....
۴ نظر:
سيصد شامگاه چون سيصد ديوار
بايد ميان من و محبوبام بايستد
و دريا چون جادويی ميان ما.
چيزی جز خاطرات باقی نخواهد ماند.
آه، بعد از ظهرهای بعد از رنج،
شامگاهان اميد ديدارت،
کشتزارهای بين راه،
آسمانی که میبينم و گم میکنم مدام...
فرجامين چون مرمر
غيبت تو در بعد از ظهرهای بعد، غم میپراکنَد.
پس از توفان
پس از تندر
پس از باران
سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش
مي افتاد
نه بيد ز باد
نه برگ از برگ مي جنبيد
شكاف ابرها راهي به نور ماه مي دادند
دوباره راه را بر ماه مي بستند
و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز مي كردم
تو را مي خواستم اي خوب، اي خوبي
به ديدار تو من مي آمدم با شوق
bagh baghoo haye asheghanatoon ro behtare too khalvat anjam bedid na dar yek resaneye omoomi, javoon ham bood javoon haye ghadim, aghalan ye kam haya dashtan
دقیقا همین که این خانم بالایی فرمودن!
و جون مادرت این word verification رو وردار سه دفعه است که دارم هی وارد میکنم لعنتی رو....
ارسال یک نظر