۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

رهایی

زمانهایی پیش میاد که میخواهی کمی فرار کنی. الان تو شرکت یک همچو حالی دارم. باید این مدل رو که تغییر کرده سروسمانش بدم بعد بفرستم برای شرکت همکار. یکم کار کسل کننده ای هست ولی باید انجام بشه. یواش یواش داره فصل انتخابات میاد. دوست داشتم الان اونجا بودم. با بچه ها بحث میکردم. 4 سال پیش خودم کشتم یا به عبارتی جر دادم که برین رای بدین. اما اون سبک مغزها نرفتن رای بدن. امید دارم امسال حتما برن رای بدن. واقعا دلم برای ایران خاتمی تنگ شده. شاید اگه الان احمدی سر کار نبود من جای دیگه بودم. ولی واقعا بعضی وقایع از دستمون خارج هست. هیچ تردیدی ندارم که کشور ما با جاهای دیگه تفاوتی نداره. فقط اینکه کشور های دیگه،دیگران رو استعمار میکنن ولی کشور ما مردمش رو.
یادم میاد هر وقت سریال تاریخی نشون میداد، همه حاکمان به اندشمندانشون آزار میرسوندن. واقعا الان چه فرقی با قبل داره. جز اینکه با پتک شریعت تو سر این مردم میزنند. امیدوارم زمانی رو که کشورم طعم آزادی رو میچشه ببینم. خدا کنه زیاد طول نکشه. حوصله زیاد زندگی کردن رو ندارم. فقط میخوام زودتر رها شم..

هیچ نظری موجود نیست: