۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

هجرت

نميدونم چرا يسري كه از ايران خارج ميشن هر چي درباره ايران باهاشون حرف مي زنيم يك جمله بيش نميگن: به گوره باباش. مگه ميشه بگيم به گوره باباش. اصلا موضوع ربطي به سياست نداره. قاطي نكنين. من با اين ور آبيها اصلا بحث سياسي نمي كنم. اينا اگه عقل داشتن اونموقع كه حنجرم از فرياد متورم شده بود ميرفتن راي ميدادن. حالا جالب يكسري از كرده خود نادم نيستن. جدا مگه خر شاخ و دم داره. چقدر از مساله پرت شدم. خلاصه ميشه از جاي كه قريب ٢۵ سال باهاش آشنا بودي بياي يه جا كه اصلا انسي باهاش نداري و پشت پا بزني به همه چيز. من فكر ميكنم اينا خودشوون رو گول ميزنند يا واقعا زندگي رو چپكي گرفتن. اميد وارم هر جا هستن تنشون سالم لبشوون خندون باشه. بياييم يكم نگاهمون رو به زندگي عوض كنيم.
والسلام
اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و
خيره در منست
***
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او،
ناگهان دريغ
آئينه تمام قد روبه رو شكست .

هیچ نظری موجود نیست: