۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

ملاقات

اولین ملاقات رو یادم میاد. سرتا پا سبز بود. با اون سادگیش از همون اول به دلم نشست. چشمهاش کلی حرف داشت. یادش که می افتم کمی دلم چروک میشه. تو خرداد دیدمش. گفتم حالا بریم ببینیم چی تو چنتشه. یادم نمیاد درباره چی حرف زدیم ولی کم هم حرف نزدیم. فکرشم نمیکردم اینجوری سرنوشتم باهاش گره بخوره. حالا تو این دوران اگه یک روز صورت مهربونشو نبینم اینگاری یک چیز گم کردم.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
میشود یک نقطه
هیچ دلهره ای نیست
میدانم که پرنده جلد است
بازمیگردد به خانه...

هیچ نظری موجود نیست: