۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

مرور ذهن

آدم خاصی نیستم ولی نمیدونم چرا از دانشگاه و مدرسه خاطرات جالبی ندارم. منظورم خود مکان هست نه زمان. همیشه سستی داشتم و دارم ولی این ماه رمضون هم شده مزید بر علت. از وقتی ماه رمضون شده درست حسابی کار نکردم. همش در حال فرار هستم. تا قبل از رفتن باید 3 تا گزارش از 3 بخش مجزا بدم ولی فقط یکی از اونها تکمیل شده. اعتقادم به ماه رمضون ، فقط میخوام خودمو بسنجم که میتونم خودمو از یکسری کارها مثل خوردن باز بدارم یا نه. وگرنه اعتقادی به اینکه اگه روزه نگیرم جهنم رو شاخشه و این حرفا اونقدرها اعتقاد ندارم. اصولا تنهایی خودمو دوست دارم. بعضی وقتها کمی اذیت میشم ولی بهتر از اینه که با حرفها یا حرکات کسی رو بیازارم چه عمدی چه سهوی. در کل که نگاه میکنم به خودم زیاد ستم کردم و کلی پشیمونی. میخوام برگردم و جبرانش کنم ولی نمیدونم چطوری. احتمال بدم اینجا هم موندنی نباشم. باید دید آینده چی در نظر گرفته. هیچی رو ندونم این موضوع رو میدونم یک روز بر میگردم تا روزگارم رو در 221 کیلومتری جنوب غربی تهران بگذرونم.

هیچ نظری موجود نیست: