۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

همدم

شب از شبهای پاییزی ست.
از آن همدرد و بامن مهربان شبهای شک آور
ملول و خسته دل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید،چنین همدرد،
ویا بر بامدادم گرید،از من نیز پنهانی.
و اینک خیره در من مهربان بینم
که دست سردوخیسش را
چو بالشتی سیه زیر سرم- بالین سوداها-گذارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب.

هیچ نظری موجود نیست: