۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

نزدیک رفتن

هر چی نزدیکتر میشه دلشورم بیشتر میشه. ربطی به مکان و زمان نداره. کلا اگه قرار باشه برم سفر همش استرس دارم. استرس طبیعیه اما برای من انگاری یکم زیاده از حد. دلم لک زده برای خیابونه ولیعصر،شلوغی خیابون، ترافیک از پارک وی تا چراغ قرمز پسیان. روزهای آزادی و رهایی چه زود تموم شد و فقط خاطراتش مونده و بس. هوس سر کار ایران کردم. یوسف آباد. زمان ناهار چقدر خنده. یادش بخیر ماموریت کاشان. شرکت یه خوونه اجاره کرده بود. یادمه یه چند روزی از ماه رمضون هم اونجا بودم. کلا جالب بود. یک مشتری سی-ان-سی تو کاشان داشتم. یک چندباری رفتم کاراشو ردیف کردم. جای جالبی بود. کارخوونه کناره یه باغ با آب و هوایی مثل تفرش. صبحونه مشدی میرسید. مرد خووبی به نظر میومد. خلاصه دوران خوبی بود. زندگی میرفت من همراش.

هیچ نظری موجود نیست: